کد مطلب:312004 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:264

شکایت به مجمع عمومی
آن روز مسلمانان، مركز اجتماعی جز مسجد نداشتند. دادخواهی، دادستانی، ابلاغ فرمان همگانی، شوری و بالأخره اتخاذ هرگونه تصمیم اجتماعی در مسجد عملی می شد. مسجد پیغمبر محل حضور طبقات مختلف مدینه بود و هركس شكایتی یا ادعایی داشت كه طرف بدان اعتنا نمی كرد، به مسجد می آمد و در مجمع عمومی مسلمانان حرف های خود را می زد و توجه عامه را به سخنان خود جلب می كرد.



اهانت هایی كه یكی پس از دیگری به دختر پیغمبر وارد شد، سبب گردید كه او نیز شكایت خود را به مجمع همگانی مسلمانان تقدیم دارد و از ظلم و تعدّی حكومت جدید شكایت كند.



ولی باید متوجه بودكه آن چه فاطمه آن روزمی خواست در مجمع همگانی طرح نماید، تنها دفاع از حق شخصی خودوشكایت از تصرّف فدك نبود، این تصور، مولودِ فكرِ



كوتاهی است كه هنوز به عظمت این خانواده پی نبرده است. اگر منظور فاطمه فقط استرداد فدك بود و هدفی جز منافع مادی نداشت، چگونه است كه وقتی ابوسفیان به كمك علی آمد و خواست وی را بر ضدّ ابوبكر تحریك كند، فاطمه نپذیرفت و به شوهرش اعتراض نكرد و چرا در ضمن خطابه خود پیوسته حكومت و طرفداران آن را از خطر انقلاب و شورش می ترساند، با آن كه در آن وقت نه علی و نه فاطمه، یاورانی نداشتند كه بر ضدّ حكومت قیام كنند.



فاطمه از این نطق آتشین، نظرِ مهم تر و دقیق تری داشت. او بزرگ تر و بالاتر از این است كه به مردم شكایت نموده، از آن ها دادخواهی كندكه چرا نان و خورش بچه های وی را گرفته اند!



فاطمه می خواست به مردم آن روزگار بگوید كه شما در پناه اسلام و در نتیجه بزرگ شمردن دستورهای آن، از ذلّت رهایی یافته و به این مقام رسیدید كه دنیا را متوجه خود ساختید و اگر پشت پا به دین و دستور پیغمبر بزنید، دیگران نیز در شما طمع می كنند. وقتی مردم فهمیدند كه می توان با همه سفارشات پیغمبر درباره دخترش، خانه او را طعمه آتش ساخت و اموال وی را ضبط نمود و... از



دیگران چه باكی دارند.



وقتی مردم بفهمند یاران دیرین پیغمبر و پیشینیان اسلام پشت پا به حكم خدا زده و برای رسیدن به كرسی پادشاهی از هیچ عملی خودداری نمی كنند; پیش خود خواهند گفت: نه خدایی بوده است، نه دینی و بلكه حكومت بوده و بس و اگر این فكر مسموم در دماغ ها راه یافت، كاخ سعادت مسلمانان به لرزه درمی آید و بنیان خلافت سست شده، ریشه تمدّن اجتماع می خشكد و مسلمانان دوباره به همان حال توحّش و بربریّت می افتند و پس از مدتی آقایی و عزّت به خاك مذلّت خواهد نشست.



این نتیجه قهریِ بی اعتنایی هر هیئت حاكمه ای نسبت به قوانین مملكت است. وقتی ملّت ببیند قانون در نظر حاكمان جز عبارت جامد و الفاظ منقوش نیست، كجا برای قانون ارزش قائل خواهد شد و چه وقت رفتار و كردار خود را با آن خواهد سنجید؟ بلكه او نیز از موقعیت سوء استفاده كرده و به فكر آزردن زیردست خود می افتد، آنگاه در نتیجه غفلت در اجرای یك حكمِ كوچك، اجتماع بزرگی در مسیر فنا و اضمحلال قرار می گیرد.



آن روز فاطمه (علیها السلام) می خواست به ابوبكر و عمر و



مسلمانان دیگر تذكر دهد كه برای نفع شخصی، منافقان و مخالفان را نسبت به خود و احكام دین گستاخ نكنند و با پشت پا زدن به گفتار پیغمبر، دشمن را چیره نسازند، این بود كه چادر پوشید و به همراهی چندتن از زنان خویشاوندش به مسجد آمد.



وقتی فاطمه وارد مسجد شد، ابوبكر با عده زیادی از مهاجر و انصار در مسجد بودند. نخست پرده ای میان دختر پیغمبر و مردم كشیدند; آن گاه پیش از آنكه فاطمه نطق خود را آغاز كند، ناله ای از دل كشید كه در اثر آن، مردم به گریه افتاده و جلسه به تشنج سختی درافتاد.



فاطمه اندكی ساكت شد تا جوش و خروش حضّار آرام گرفت و همهمه مردم فرو نشست; آنگاه شروع به صحبت كرد.



خدا را سپاسگزاری نمود كه بر بندگانش نعمت بیكران داده و گیتی را بی هیچ، آفریده و بر پدرش درود فرستاد كه خدا وی را برگزید و به راهنمایی مردم مأمور ساخت. سپس گفت:



مردم! بدانید من فاطمه دختر محمّدم از نو می گویم و بر آنچه می گویم بینا هستم، بیهوده نمی گویم و بیجا



رفتار نمی كنم. «لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ»(1) آن پیغمبر پدر من است نه پدر شما. برادرِ پسر عمویِ من است نه پسر عموی مردان شما.



محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) حق پیغمبری را ادا كرد، سرپیچان را بیم داد و از راهی كه كفار و مشركین پیش گرفته بودند رخ برتافت و سرهای آن ها را كوفت.



مردم را با منطق قوی و اندرزهای سودمند به خداشناسی و حق پرستی خواند. آنقدر گلوی مشركین را فشرد و بت ها را درهم شكست تا شب تاریك كفر، رخت بر بست و صبح درخشان اسلام پدید گردید، تا وقتی كه پرده از چهره حقیقت به كنار رفت و پیشوای دین به سخن آمد و زبان شیاطین گنگ شد تا اینكه بر سراسر منطقه كفر كلمه «لا اِلهَ اِلاَّ الله» حكومت نمود.



مردم! شما بر كنار مغاكی جای داشتید، طعمه هر طمع خوار و مزه هر آشامنده و شراره ای بی دوام و لگدكوب طوایف بودید.



از گودال هایی كه به آب روان و ادرار شتران پر شده



بود، می نوشیدید. گیاه بیابان و برگ درخت ها را می خوردید، پست و زبون بودید. اطرافیان بر شما چیره شده، همچون صیدتان می ربودند.



پس از این همه سختی ها كه كشیدید و شكنجه ها كه دیدید، خدا شما را به دست محمد از بدبختی نجات داد. محمد بر دزدان و گردنكشان عرب دست یافت، هرگاه آن ها آتش جنگ افروختند، خدا خاموشش ساختوگاهی كه،گردنفرازی سربرداشت یا مشركی به طغیان برخاست، محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) علی را به سركوبی او فرستاد. علی هم تا سر و مغزش را با مشت نكوفت دست از وی برنداشت و تا آتش كینه او را به آب شمشیر خاموش نكرد، به جای خود ننشست.



شما در خوشی و آسودگی غرق شده بودید، شاد و خندان به سر می بردید و علی را می دیدید كه در راه خدا و برای خشنودی پروردگار هر رنج و سختی را بر خود هموار می سازد.



همین كه خدا محمد را به جایگاه پیغمبران خواند و او را نزد خود برد، كینه های پنهان آشكار شد، تا جایی كه جامه دین فرسوده گشت و میدان به دست گمراهان افتاد و رشته گفتار را فرومایه ها به دست گرفتند و پیروان دنیا نغمه های ناهنجار را سر داده،



دم را از چپ و راست به حركت درآوردند.



در این وقت شیطان كه در انتظار فرصت بود، گردن افراشت و شما را به طرف خود خواند، شما نیز دعوتش را پذیرفتید و فریب وی را خوردید.



شما را جنبش داد، شما هم چالاك و چابك جنبیدید و از شما خواست كه خشمگین شوید شما نیز خشمگین شدید.



شتری را كه از آنِ شما نبود داغ زدید! و در آبشخور دیگران فرود آمدید! (خلافت را به ناحق گرفتید) با این كه هنوز عهدتان با پیغمبر نزدیك است و زخم دل ما بهبودی نیافته و جراحتمان سر به هم ننهاده، همه این زشت كاری را مرتكب شدید.



گمان می كنید برای جلوگیری از فتنه و اختلاف كلمه، باچنان سرعتوچابكی به تعیین خلیفه اقدام نمودید؟!



آگاه باشید كه خود را در فتنه انداختید و آتش دوزخ شما را فرا خواهد گرفت.



آوه... چه شده است... در چه حالید... خیال كجا را دارید... كتاب خدا میان شماست، امر و نهی آن معلوم است. دستورهایش هویداست. آیا به قرآن پشت پا می زنید؟ آیا بر خلاف قرآن حكم می رانید؟ این نعل وارونه زدن برای مردم ستمكار بد است.



هركسی دینی جز اسلام بپذیرد از او قبول نمی شود و در آن جهان از زیانكاران است. این اندازه درنگ نكردید كه این حیوان رمیده آرام شود!(1)



حق را باطل و باطل را حق جلوه دادید، كره را با شیر مخلوط نمودید. ما بر این مصیبت كه مانند كارد تیزی صدمه می زند صبر می كنیم.



شما گمان می كنید ما از محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ارث نمی بریم، چه حكمی! مگر به قانون جاهلیت حكم می كنید.



برای كسانی كه ایمان آورده و یقین داشته باشند، چه كسی بهتر از خدا حكم می كند؟(1)



پسر ابی قحافه! تو از پدرت ارث می بری ولی من از پدرم ارث نمی برم!(2)



بسیار خوب، پسر ابی قحافه! حالا فدك مانند شتر مهار كرده و پالان شده به تو ارزانی باد، ولی روز رستاخیز ملاقاتت می كند. آن روز خدا بهترین داور و محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)نیكوترین پیشواست...



در این هنگام فاطمه از شدت سوز و گداز به روی قبر پدر افتاد و با گفتن دو شعر، رنج خویش را با پدر مهربان



درمیان نهاد:



«پس از تو مصیبت ها و سختی هایی بود، اگر تو حاضر بودی دشواری ها زیاد نمی شد ما تو را از دست دادیم، همچنانكه باران درشت از زمین گرفته شود. یاران تو با ما از در مكر درآمدند، گواه باش و از نظر دور مدار»(1)



در حالی كه از شنیدن این خطبه آتشین، زن و مرد به سختی گریان شده بودند، فاطمه (علیها السلام) اندكی بعد، انصار را مخاطب ساخت و گفت:



...ای جوانان، ای پشتیبانان دین، ای نگاهبانان اسلام، چرا در یاری ام سستی می كنید؟ چرا به كمكم نمی شتابید؟ چرا در حقّم كوتاهی می كنید؟ پدرم نگفت احترام مرد را به فرزندان او حفظ كنید؟ چه زود فتنه به پا كردید! چه شتاب زده پیروی هوی و هوس را نمودید! پیغمبرتان تازه از دنیا رفته است به همین زودی دینش را لگدكوب كردید!؟ آگاه باشید! قسم به جان زهرا مرگ محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بسیار دردناك است، این شكاف هرآن گشاده تر و این گشادگی هرآن سهمناك تر می شود.(1)



زمین به مرگ محمد تاریك گردید. كوه ها متزلزل شد كاخ آرزو فرو ریخت.(2)



پس از محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) خانواده او خوار گردید، احترام آن ها از میان رفت، حدودشان شكسته شد.



این مصبیتی است كه خدا در قرآن از آن خبر داده و محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) هم پیش از مرگش شما را مطلع ساخت. خدا می گوید:



«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللهُ الشّاكِرِینَ».(1)



پسران قیله!(2) میراث پدر را از من بگیرند و شما پیش روی من هستید؟! صدای مرامی شنوید، دادخواهی ام را گوش می دهید و مرا وا می گذارید!؟ در صورتی كه سپاه دارید، تجهیزات دارید، خانه دارید، پسر دارید، خدا شما را برگزیده است. چقدر با عرب جنگیدید! چقدر خود را به سختی ها و مشقت ها افكندید! چقدر با مشكلات روبرو شدید تا آسیای اسلام را به گردش انداختید، تا آتش جنگ فرو نشست، تا جوش



و خروش كفر ساكت شد، تا هرج و مرج تخفیف یافت و ریشه دین محكم گشت.



آیا پس از این همه پیشروی، عقب نشینی كردید؟ و پس از سختگیری سست شدید؟ با این همه نیرومندی از مردمی كه دین را زیر پا نهاده و ایمان را بازیچه خود نموده اند ترسیدید!



بكشید پیشروان كفر را چون آن ها ایمان ندارند! شاید باز گردند. می بینم به تن آسایی گراییده و به خوشی خوگرفته اید. آنچه را فهمیدید انكار كردید و آن را كه آشامیده بودید بیرون ریختید. اگر شما و همه مردم روی زمین كافر شوند خدا از همه بی نیاز است.



من گفتنی ها را گفتم، می دانم كه زبون شده اید، می دانم سستی شما را فرا گرفته است، می دانم ایمان شما ضعیف شده، حالا فدك را رام و فرمانبردار بگیرید ولی این ننگ همیشه به دامان شما چسبیده است تا شما را به آتش خدا بكشاند، آتشی كه دل ها را فرا می گیرد. خدا بر آنچه می كنید نگران است «وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَب یَنقَلِبُونَ»(1)



خطبه فاطمه در اینجا پایان می یابد. بعضی از دانشمندان عبارت را بیش از این مقدار نوشته اند ولی این اندازه در كتاب های دو تیره (شیعه و سنی) موجود است كه البته در پاره ای كلمات اختلاف دارند.



در تمام این خطبه، سخنی از حق شخصی نیست. آنجا هم كه نام فدك را به زبان می آورد، نظرش به پامال ساختن حكم قرآن است; حكم ارث دختر، كه ابوبكر با حدیثی كه خود گوینده اش بود می گفت: فاطمه از پدر ارث نمی برد چون پیغمبر گفته است: ما پیامبران ارث نمی گذاریم. فاطمه تمام فكرش متوجه تغییری بود كه در احكام اسلام وارد می شود. امروز حق مالكیت شخصی را نسبت به دختر پیغمبر لغو می كنند، فردا بدعتی دیگر پدید می شود و كم كم دشمنان دین كه منتظر فرصت اند سر برمی دارند.



این بود هدف بزرگی كه فاطمه (علیها السلام) از نطق آتشین خود داشت و البته غیر از او هیچكس نمی توانست در مجمع عمومی، در حضور خلیفه و طرفداران او، كه خود را برای مقاومت های شدیدی در برابر مخالفان حاضر كرده بودند اینگونه حقایق را آشكار سازد و به مردم بگوید كه اینها اسلام را نفهمیده و دین را بازیچه خود ساخته اند و هدفی جز پادشاهی ندارند.



همچنانكه روزگار به تدریج گفته های آن روز زهرا را ثابت كرد و وقتی نوبت خلافت به عثمان رسید، مقدمات امپراتوری آغاز شد و اسلام را كه ابتدا آیینی بود به منظور پرورش افكار و تربیت عمومی و درس توحید، به سلطنتی مستبدانه و جابرانه تبدیل نمودند. اینجاست كه فاطمه (علیها السلام)می گوید: گمان می كنید برای جلوگیری از فتنه و اختلاف كلمه، با چنان سرعت و شتابی به تعیین خلیفه اقدام نمودید؟! ولی اشتباه می كنید امروز روز اول بدبختی شماست.



همینكه زهرا (علیها السلام) خطبه جانگداز خود را پایان داد و مردم را از عواقب وخیم دین شكنی و حق كشی ترساند، مهاجر و انصار به اشتباه خود پی بردند، گویی در خواب گران بوده و اكنون بیدار شده اند و خود را در مقابل كار انجام شده ای می بینند.



گریه ها شدید شد، همهمه و جنجال فضای مسجد را پر كرد، حاضران همه از این پیش آمد متأثر بودند، شاید در آنوقت خدمات محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را به نظر آورده و سختی هایی را كه در راه هدایت و ارشادشان متحمل شده



بود یادآور می شدند.



سخنان فاطمه خاطرات تلخ دوره جاهلیت را یك لحظه دیگر به یاد آن ها آورد و متوجه شدند; چنانكه فاطمه (علیها السلام) می گوید: روزی طعمه هر صیاد و مزه هر آشامنده بودند، دشمنان بر آن ها چیره شده، همچون بازی كه به شكار خود پنجه می افكند، آن ها را صید می كردند، ولی محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) با كوشش های فراوان از بدبختی و زیردستی و زبونی نجاتشان داد.



شاید نطق فاطمه آن ها را به یاد محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) و سفارش های وی درباره دختر و پسرعموش انداخت; به خصوص آنجا كه ابوبكر را مخاطب ساخت و گفت: پسر ابی قحافه! تو از پدرت ارث می بری و من از پدرم ارث نمی برم، چه افترایی!



یا آن جا كه به مسلمانان طعنه زده، گفت: شما از ترس فتنه در سقیفه جمع شده و با ابوبكر بیعت كردید ولی به دست خود ایجاد فتنه نمودید.



تشنج جلسه، انقلاب روحی حضار، ایستادن دختر پیغمبر در مقابل مهاجر و انصار، ممكن بود به دنبال این سخنرانی حوادث تازه ای رخ دهد. احتمال می رفت یاران پیغمبر تغییر رأی داده و بر خلیفه جدید بشورند ولی ابوبكر ابداً خود را نباخت و از میدان به در نرفت همین كه سخنان فاطمه پایان یافت رشته بیان را به دست گرفت و گفت:



دختر پیغمبر! پدرت بر مسلمانان رحمت و بر كفار عذاب بود. شوهرت او را در تمام سختی ها یاری كرد و با او مساوات و مساعدت نمود. هر مرد پاكنهادی شما را دوست می دارد و به جز بدنهاد با شما دشمنی نمی كند. شما خانواده پیغمبرید، خانواده برگزیده و پاكیزه هستید، شما راه خیر را به ما نشان دادید. شمایید كه ما را به سوی بهشت می برید.



تو ای دختر پیغمبر، تو ای بهترین زنان، در گفتار خود راستگویی، عقل و دانش تو معلوم است كسی تو را دروغگو نمی داند و مالت را از دستت نمی گیرد.



به خدا من پیروی پدرت را نمودم. من به دستور او رفتار كردم (قافله سالار به قافله دروغ نمی گوید) من خدا را شاهد می گیرم، از پیغمبر شنیدم كه می گفت:



ما پیغمبران طلا، نقره و خانه میراث نمی گذاریم. میراث ما دانش پیمبری و كتاب آسمانی است. هرچه از ما باقی بماند آنكه پس از ما سر رشته كار را به دست می گیرد برای خود و به صلاحدید خود به هر مصرفی كه بخواهد می رساند.



من آنچه تحویل گرفتم به مصرف سلاح و اسب و تجهیزات می رسانم كه مسلمانان با كفار بجنگند و سركشان را به اطاعت خود درآورند. خودم تنها به این كار اقدام نكردم، بلكه مسلمان ها نیز چنین صلاح دیدند. این حال من است كه می بینی، من هرچه دارم مال تو و در اختیار تو است، نه كسی را بر تو ترجیح می دهم، نه برای دیگری ذخیره می كنم. تو سیّده و سرور امت پدرت هستی! نه از حقوقت كاسته می شود نه حقت گرفته خواهد شد. تو در آنچه من در دست دارم و مالك آن هستم، اختیار مطلق داری، ولی آیا راضی می شوی، من با پدرت مخالفت كنم و به حكم او رفتار نمایم؟!



خوب در این گفتار دقت كنید و مضمون آن را به خاطر بسپارید و این كلمات را كه پاسخ اعتراض فاطمه است، با خطبه زهرا و آن چه او در صدد تذكر آن بوده تطبیق دهید، به خوبی معلوم می شود ابوبكر ـ بر خلاف آنچه درباره او شایع است كه مرد ساده و نرم و رقیق القلب بوده ـ بسیار فكر دقیق و باریكی داشته و موانع را به خوبی تشخیص می داده و از نادانی و عاطفه مردم بیشترین استفاده را می كرده است; چنانكه گفتیم هدف اصلی فاطمه از نطق خود، پرداختن به دو موضوع بود:



* مسأله انتخاب خلیفه و اجتماع سقیفه بنی ساعده.



* منع دختر پیغمبر از ارث.



ولی ابوبكر با همین جملات مختصر به طوری اذهان را تغییر داد و دعوی فاطمه را وارونه جلوه كرد كه اگر وی اندكی بیشتر در ادعای خود پافشاری می كرد، حاضران با او مخالفت می كردند. ابوبكر به مردم اینگونه نمایاند كه فاطمه می خواهد پولی را كه بنا است به مصرف جهاد با كفار برسد برای خودش بگیرد، در صورتی كه این مال اختصاص به پیغمبر نداشته و بایستی در مصالح عامه مسلمانان صرف شود. پس برگشت ادعای فاطمه به این بود كه جهاد و جنگ با كفار و تنبیه سركشان تعطیل شود و بودجه این كار به مصرف شخصی او برسد!



و نكته دیگری را كه در سخنان خود گنجانید، این بود كه من در این صلاحدید تنها به رأی خودم اكتفا نكردم بلكه مجمع همگانی نیز با این تصمیم موافقت كرد.



این یك زیركی و تیزهوشی بود كه به خرج داد; زیرا حضار پس از این مقدمه نمی توانستند ادعای او را تكذیب كنند و الاّ آن ها هم جزو مخالفین با مصالح عامه مسلمانان محسوب می شدند!



فاطمه (علیها السلام) برای اینكه این اشتباه را از خاطر مردم برطرف سازد، دوباره رشته سخن را به دست گرفت و گفت:



پدرم از حكم قرآن تجاوز نكرد. شما پس از وی به او دروغ می بندید. مگر قرآن نمی گوید: سلیمان از داود میراث برد؟ مگر حكم ارث دختر و پسر را معین نكرده است.



ابوبكر این اعتراض را نشنیده فرض نمود و گفت:



تو درست می گویی، پدرت از حكم قرآن تجاوز ننمود ولی آخر این مسلمان ها رشته خلافت را به گردن من انداختند و من به صلاحدید آن ها كار كردم. من از خودم چیزی نیاورده ام آن ها گواه من هستند!



زهرا (علیها السلام) باز حضار را مخاطب ساخت و به آن ها گفت:



شما چرا قرآن را نفهمیده و چشم و گوش بسته به این كار زشت دست زدید؟ اگر پرده بالا رفت می فهمید چه بار سنگین و پرمسؤولیتی را به دوش گرفته اید؟ اینجا ابن ابی الحدید پاسخ ابوبكر را به عبارتی دیگر نوشته است. او می نویسد: ابوبكر گفت:



تو سخن گفتی و به جا گفتی، آن گاه خشمگین شده، بیهوده گویی آغاز نمودی، خدا ما و تو را بیامرزد، من اسب و نعلین پدرت را به علی دادم، اما در مورد بقیه، از پدرت شنیدم كه می گفت: ما گروه پیغمبران ارث نمی گذاریم، میراث ما دانش و حكمت است. من به دستور پدرت رفتار نمودم.(1)



و باز افزود:



این زمین ملك پیغمبر نبوده و به همه مسلمان ها تعلق دارد، مدتی در دست پیغمبر بود حالا كه او نیست خلیفه وقت باید حقوق مسلمان ها را حفظ كند.(2)



اگر این جملات گفته ابوبكر است، غرضش این بوده كه دیگ طمع حضار را به جوش آورد تا به امید این كه آن ها هم از این نمد كلاهی ببرند، از مساعدت با فاطمه (علیها السلام)خودداری نمایند.



و گویا به همین ملاحظه، فاطمه (علیها السلام) پس از پایان سخنان ابوبكر به حال اعتراض جلسه را ترك كرد و به خانه رفت; زیرا برفرض هم كه باز مطالبی می گفت پاسخ های وارونه ای می شنید. تا اینجا نقشه ها به خوبی عملی شد و احتیاج به ایراد نطق دیگری از طرف خلیفه نبود.



ولی باز ابن ابی الحدید، خطبه ای را از خلیفه «در همان روز» نقل می كند كه اگر گفته او باشد، معلوم می شود خلیفه پس از این موفقیت تصمیم گرفته است مخالفان خود را كاملا مرعوب نموده و روزنه استیضاح های بعدی را مسدود سازد.



می گوید: ابوبكر چون خطبه فاطمه را شنید، عصبانی و خشمگین شد و به منبر رفته، گفت: مردم! چرا به سخن هركس گوش می دهید.



اگر در زمان پیغمبر این صحبت ها در میان بوده، هركس شنیده بگوید و هركه حضور داشته حرف بزند او (علی) مانند روباهی است كه شاهدش دمش می باشد. او مردی آشوب طلب است، می خواهد از نو فتنه خوابیده را بیدار كند. از ضعفا كمك می خواهند از زنان یاری می طلبند. او مانند امّ طحال(1) ناپارسایی را از هرچیز بیشتر دوست می دارد. من اگر می خواستم بگویم می گفتم و اگر می گفتم اسرار را فاش می كردم ولی تا وقتی كه با من كاری ندارند ساكتم.(2) ابن ابی الحدید می افزاید: من وقتی این كلمات را از نقیب خود جعفربن یحیی بصری شنیدم، گفتم: ابوبكر به كه گوشه می زند؟ گفت ـ گوشه نمی زند پوست كنده می گوید!



ـ اگر اینطور واضح بود نمی پرسیدم!



ـ به علی بن ابی طالب!



ـ روی همه این پرخاش ها به علی است!؟ ـ بله پسرجان پادشاهی است!



ـ انصار چه گفتند!؟ ـ اسم علی را بردند، ابوبكر ترسید شورش به پا شود. آن ها را منع كرد.(3)



باز ابن ابی الحدید در جای دیگر كتاب(4) آورده است:



از علی بن فارقی مدرس مدرسه غربی بغداد پرسیدم: ابوبكر فاطمه را راستگو می دانست!؟ ـ بله!



ـ چرا فدك را به او نداد؟ ـ اگر فدك را به او می داد، فردا گریبانش را گرفته خلافت را برای شوهرش مطالبه می كرد. ابوبكر هم چون راستگویی او را تصدیق كرده بود، ناچار می شد بپذیرد و دست از خلافت بكشد.



پس از اینكه فاطمه (علیها السلام) از مذاكرات خود در مجمع همگانی نتیجه نگرفت، جلسه همگانی را به حالت تعرّض ترك كرد و به خانه رفت.



بعضی نوشته اند، از شدّت تأثری كه به او دست داده بود، به شوهرش گفت:



پسر ابوطالب! چه شده است كه مانند كودكِ در شكم مادر، خود را پنهان ساخته و همچون متهم در خانه نشسته ای؟!



بازهای شكاری را سرشكستی ولی مرغ بی پر و بالی تو را شكست داد!



پسر ابی قحافه ملكی را كه پدرم به من داده، از كفم بیرون می آورد و آشكارا با من دشمنی كرد و دانستم كه در كینه توزی با من سخت استوار است. طوری صحبت كرد، كه مهاجر و انصار از من یاری نكرده چشم فرو بستند. نه جلوگیری هست نه بلاگردانی، خشمگین بیرون رفتم و شكست خورده برگشتم...



من از گفتن خودداری نكردم و بیهوده نگفتم، ولی چه كنم كه قدرت و توانایی ندارم. كاش پیش از این حادثه مرده بودم! در هرحال خدا عذرخواه من نزد تو است.



وای بر من، پشتیبانم مرد و بازویم خرد شد. به پدرم شكایت می كنم به خدا تظلّم می نمایم.



علی (علیه السلام) دلداری اش داد و به او گفت: در این كناره گیری مصلحتی است، من از دین رو نگردانده ام و كاری را كه از دستم برآید ترك ننموده ام. وای بر تو نیست، بر طعنه زننده های تو است. آنچه در آخرت برای تو آماده شده بهتر است از آن چه از تو گرفته اند. كار را به خدا واگذار فاطمه! خدا برای من بس است، دیگر حرف نمی زنم.



عبارات بالا ترجمه گفتاری است كه از زبان فاطمه، هنگامِ ورودش به خانه نقل نموده اند ولی ما به دلایلی نمی توانیم این مطلب را بپذیریم و معتقدیم كه یا این سخنان ابداً در میان نبوده و یا گفته دختر پیغمبر در لباس عبارت نویسنده (هركس بوده) درآمده است.



آنچه ما را در پذیرفتن این داستان دچار تردید می سازد عبارت است از:



1 ـ اینكه در چند جا فاطمه علی را سرزنش نموده است به خصوص آنجا كه می گوید: «چه شده است، مانند كودكی كه در شكم مادر نهفته، خود را پنهان ساخته و همچون متهم در خانه نشسته ای» صریحاً به وی اعتراض می كند.



در صورتی كه فاطمه (علیها السلام) آن وقت كه پدرش زنده بود، به شوهرش ایرادی نگرفت و چیزی از او نمی خواست تا خودش می آورد.(1) اكنون كه علی امام وقت و جانشین محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است، چگونه ممكن است دختر پیغمبر به این سختی به او اعتراض كرده و به این تندی با وی سخن بگوید، اگرچه بعد هم از او عذرخواهی كند!؟ 2 ـ آنجا كه می گوید: «من از گفتن خودداری نكردم و بیهوده نگفتم» علی (علیه السلام) را متهم می كند كه از مطالبه حق خودداری كرده، تصریح می نماید كه علی (علیه السلام) مسامحه كرده و بعد علی (علیه السلام) در پاسخ او می گوید: من از دین رو نگردانده ام و كاری را كه از دستم بر می آید ترك ننموده ام، مگر فاطمه از علی بیگانه بود؟ مگر او از وصیت های پیغمبر خبر نداشت؟ مگر نمی دانست علی (علیه السلام) برای حفظ دین مقدس اسلام و جلوگیری از اختلاف كلمه، از مطالبه حق خود ساكت شده است؟ با دانستن این مطالب، چگونه ممكن است بر او اعتراض كند.



3 ـ چنانكه پیشتر نوشتیم، منظور اصلی فاطمه (علیها السلام) از این سخنرانی، رفع توهّمی بود كه شاید از دوره سیاه جاهلیت مانده و دختران را از ارث محروم می نمودند. وی خواست مردم را از اشتباه بیرون آورد و به آن ها بفهماند، حكم خدا تغییر نكرده و پیغمبر بر خلاف قرآن دستور نداده ولی ابوبكر به دلخواه خود از زبان او نقل می كند كه: پیامبران ارث نمی گذارند.



او هیچوقت چشم طمع به درآمد فدك نداشت و اصلا نمی توان پذیرفت كه دختر پیغمبر در مجمع عمومی مسلمانان از گرسنگی خود و بچه هایش شكایت كند و فدك را برای نان و خورش فرزندانش بطلبد.



خانواده ای كه مردم را در بینوایی به خدا پشت گرمی داده و روزی ده جهانیان را خدا می داند، چگونه ممكن است در این پیش آمد، فقط به خاطر ارتزاق روزانه متأسف شده و آنچنان سخن بگوید!



4 ـ سبك عبارت اینجا با سبك خطبه های فاطمه (علیها السلام) در مسجد بسیار تفاوت دارد.



با اینكه در آنجا قصد سخنرانی داشته و به خصوص سخنرانِ بلیغ سعی دارد عبارات و تشبیهات و استعارات مناسب را به كار ببرد، معهذا آنقدر كه در این چند سطر تصنع به كار رفته در خطبه، مشاهده نمی شود.



هنگامی كه فاطمه (علیها السلام) از مسجد به خانه آمد، دل آزرده بود و برفرض كه می خواست با شوهرش حرفی بزند غرضش درد دل كردن بوده، نه خطابه خواندن و با سجع و قافیه صحبت كردن.



مرتبه و جلال و دانش و كمال فاطمه فوق آن بوده است كه برای عبارتی فكر كند تا جمله متناسب و بلیغ بگوید ولی زمان هم باید اقتضا داشته باشد. آیا فاطمه (علیها السلام) می خواسته است قوت منطق و قدرت سخنرانی خود را بر شوهرش معلوم كند؟ كه تا در جملات كوتاه درد دل آمیزی این اندازه تشبیه و استعاره به كار برده و بگوید: «افترست الذئاب و افترشت التراب» و یا بگوید «یَا ابن أَبِی طالب علیك السلام، اشتملت شملة الجنین، و قعدت حجرة الظنین»، یا رعایت قافیه را تا آخرین حد نموده و بگوید: «نقضت قادمة الأجدل، فخانك ریش الأعزل» و یا خطاب به علی بگوید: «أضرعت خدّك یوم أضعت حدّك».(1)



به دلایل فوق و به خصوص به دلیل 1 و 3، انتساب این مقاله و سخنرانی به فاطمه (علیها السلام) مشكوك می شود و خدا داناست كه این گفته ها از دختر پیغمبر باشد یا نه. مسلماً در آن روز زهرا (علیها السلام) بی حد متأثر بوده است. این حوادث و مصیبت های پی در پی روح زهرا را افسرده ساخته و كم كم در جسمش نیز تأثیر نمود و بلكه به گفته دانشمندان و مورخان شیعی و شاید از گفته ابن قتیبه و ابن عبد ربه نیز بتوان پی برد، روزی كه نماینده ابوبكر به در خانه اش آمده، آسیب های بدنی نیز به او وارد شده است.



طبری می نویسد: سبب مرگ فاطمه (علیها السلام) بنا به گفته ابوبصیر از امام ششم (علیه السلام)، آسیب ته شمشیری بوده است كه از قنفذ غلام عمر دیده و بر اثر آن كودكی هم كه در شكم داشت سقط شد.(2)



دردناك تر و مؤثرتر از تمام این مصیبت ها مرگ محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بود كه بالأخره دخترش را بستری كرد.



در روزهایی كه در بستر خوابیده بود، دسته ای از زنان مهاجر و انصار برای احوال پرسی به بالینش رفتند و پرسیدند: حال دختر پیغمبر چگونه است؟ فاطمه در پاسخ گفت:



می بینم دنیای شما را دوست نمی دارم و از زندگانی به تنگ آمده ام. از مردان شما بیزارم، آن ها را آزمایش كردم. درونشان را دیدم و دانستم كه به درد نمی خورند، از این رو دورشان انداختم.



چه زشت است شمشیری كه دندانه شده و نیزه ای كه سست گشته و اندیشه ای كه تیره گردیده باشد!



نفس بد اندیش آن ها چه چیز زشتی جلوی پایشان نهاد، خشم خدا بر آنان هموار شد و در عذاب همیشگی جای گرفتند.



من چنبره فدك را به گردنشان انداختم و ننگ غصب خلافت را بر آن ها بار نمودم، نابود و زشت باد ستمكاران!



وای بر آن ها، خلافت را از مركز ثابت خود، از پایگاه نبوت، از فرودگاه جبرئیل به كدام نقطه بردند؟ چه زیان آشكاری!



آن ها از علی چه كینه ای در دل داشتند؟ به خدا پرخاش جویی شان از ضرب شمشیری بود كه وی در راه خدا می زد و از حمله های گرانی بود كه در راه رضای خدا می نمود.



به خدا اگر علی را در كاری كه محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) سر رشته آن را به دستش داده بود، آزاد می گذاشتند، چنان آرام و بی حركت سیرشان می داد، كه نه سوار زحمت كوفتگی و خستگی ببیند و نه مركب آزار مهار را احساس كند.



اگر زمام خلافت را به علی می دادند، آن ها را در آبشخوری صاف و پهناور و سرشاری فرود می آورد، تا سیراب شده و از سوز تشنگی و زحمت گرسنگی برهند.



اگر علی رشته كار را به دست گرفته بود، درهای بركت از آسمان و زمین به رویشان گشوده می شد ولی سرپیچی كردند و نگذاشتند و چه زود خدا به كیفر كار زشتشان خواهد رسانید.



حالا گوش بده، چند كه زنده باشی روزگار به تو شگفتی ها خواهد نمایاند و حوادث تو را به تعجب خواهد آورد.



به كدام نوشته تكیه كردند!؟ و به كدام ریسمان محكم چنگ زدند كه مهتر را گذاشته كهتر را گرفتند و سر را نهاده به دم چسبیدند؟! ای دماغ آن ها به خاك بمالد، كه می پندارند كار نیك می كنند، آن ها مفسده جو هستند و خود نمی دانند. وای بر آن ها، آیا كسی كه مردم را به شاهراه هدایت می خواند شایسته رهبری است یا آنكه راه نمی داند!؟ قسم به جان زهرا، آن حیوانی كه به كمند انداختید آبستن شد، اندكی درنگ كنید تا شیرده شود، سپس از پستان آن، خون تازه و مرگ كشنده بدوشید و ظرف های خود را پر سازید.



آن وقت است كه پیروان باطل زیان می بینند و آیندگان از عاقبت كار گذشتگان آگاه می شوند.



ما را از دنیای خود دور سازید ولی خود برای آماج گشتن بلا آماده شوید.



مژده باد شما را!



به شمشیر برنده و فقر عمومی و خود مختاری ستمكاران، كه منافع شما را پامال می سازند و مردانتان را از دم شمشیر می گذرانند.



چه بدبختی گریبان گیرتان شد؟ ما می خواهیم به راه راستتان بداریم ولی شما سرپیچی می كنید. می گویند زنان مهاجر و انصار آن چه از دختر پیغمبر شنیده بودند به شوهران خود گفتند و آن ها برای عذرخواهی به نزد وی رفته گفتند: اگر شوهرت پیش از آنكه كار ابوبكر در سقیفه محكم شود با ما وارد مذاكره می شد، به جز او با كسی بیعت نمی كردیم ولی فاطمه (علیها السلام)چون می دانست دروغ می گویند، گفت پس از این خطای بزرگ، دیگر عذر شما پذیرفته نیست.(1)



از جمله كسانی كه هنگام بیماری فاطمه برای دلجویی وعذرخواهی نزد او رفتند، عمر و ابوبكر بودند. این دو نفر پس از گرفتن اجازه وارد شدند، ابتدا ابوبكر گفت:



تو در باره من چگونه می اندیشی؟ آیا من با اینكه تو را می شناسم و قدر تو را می دانم، حقّت را از تو می گیرم؟ و ارثی كه از پیغمبر می بری به تو نمی دهم؟ من از پدرت شنیدم می گفت: ما پیمبران ارث نمی گذاریم هرچه گذاشتیم صدقه است.



فاطمه (علیها السلام) گفت:



اگر سخنی از پدرم بگویم كه خودتان آن را می دانید به آن رفتار خواهید كرد؟ ـ بله ـ شما را به خدا آیا از پیغمبر نشنیدید، خوشنودی فاطمه خشنودی من است و خشم او خشم من، هركه دخترم فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركه او را خشنود نماید، مرا خشنود نموده و هركه آزرده اش سازد، مرا آزرده است؟ ـ بله! ما این سخن را از پیغمبر شنیده ایم.



ـ من خدا و ملائكه را گواه می گیرم كه شما مرا خشمگین نموده، خشنودم نكردید. من اگر پیغمبر را ببینم از شما شكایت خواهم كرد.



ابوبكر ـ فاطمه! من تو را خشمگین ساختم؟ من به خدا پناه می برم «ابوبكر با گریه خارج شد».



فاطمه ـ من پس از هر نماز تو را نفرین می كنم!(1)



پس از اینكه ابوبكر با حالت گریه از خانه فاطمه (علیها السلام)بیرون آمد، به آنهایی كه دورش جمع شده بودند، گفت: هركس شب ها با خاطر آسوده به خانه برود و با خیال راحت در آغوش خانواده خود قرار گیرد و شما مرا به این حال گذاشته اید، من هرگز به بیعت شما احتیاج ندارم، استعفای مرا بپذیرید!



مردم گفتند: خلیفه! تو از همه داناتری، اگر بخواهی این گونه كار كنی، دین پایمال و حكومت دچار ضعف می شود. با این سستی كه تو نشان می دهی، كشور را به هرج و مرج خواهی انداخت.(1)



ابوبكر: به خدا اگر به خاطر جلوگیری از هرج و مرج و گسستن ریسمان دین نبود، پس از آنچه از فاطمه شنیدم حاضر نبودم، یك شب بر مردم حكومت كنم.(2)



گویا خلیفه از این پیش آمد بسیار متأثر شده و از اینكه فاطمه دختر پیغمبر هم از وی خوشنود نبود، آزرده خاطر گردیده است، به حدّی كه حاضر شده، دست از خلافت بكشد ولی دلسوزی برای مردم و دین جلوگیرش شد و مردم نیز راضی نمی شدند ابوبكر استعفا دهد.



لیكن ما از كتاب ابن قتیبه دینوری در ذیل همین مذاكرات، داستان عجیبی را می خوانیم، كه معلوم می شود به عكس جنبه سیاسی خلافت ابوبكر، بسیار قوی تر از جنبه دینی آن بوده است.